هوالغفّار
حریرنازک خیال
شبی در کنج سجاده ترا من جستجو کردم
طلوع صبح امیدم حضورت را وضو کردم
میان آب و آیینه هزاران تکه شد قلبم
خیال خلوتی با تو غزل را زیروروکردم
غم پنهانی دل را به زیر برف موهایم
نهفتم با لبی خندان و حفظ آبرو کردم
لبالب از تو لبریزم ترا میخواهمت ،ساده
دراین شبهای شیدایی شمارا آرزو کردم
به دریایی زدم دل را که عمقش انتهایی نیست
تمام رنج موّاجَش چو بغضی در گلو کردم
شبیه پیله های شعر تو پروانگی هایم
تنیدی با نخ حِسَّم حریر دل رفو کردم
شمیم عطر آغوشت مسیحایم دم آخر
گل شبوی عشقت را چه معصومانه بو کردم
منم سرویّ ِ نازی که شب قدرم نگاه توست
قنوت سبز دستانم برایت نذر او کردم
سروناز_زندیه
۱۶ خرداد ۹۶
دلبداهه..سحر گاه عشق..
شاعر سروناز زندیه دولابی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو