سراسیمه هم چو رعد در پیت گشتم کجایی. شدی گویی هم چو پری پنهان که محو شدی و نمی ایی./ دلم همچو رخت می جوشد ز هم . اما هر گاه در خواب بینمت می ایی./ خدا داند که در دلت چه پنهان کرده ای. گویی در سکوتت اب شدی در نا کجایی./ بیا دگر طاقت ندارم . شدی مردی در سکوت که بی پروایی./ حس ششمم گوید فر دا پس فردا می ایی. بسی خدا داند کی قسمت باشد که بیایی./ افکار ما متمرکز رویت هست. اما چرا سپیدار نا پیدایی./ هر زمان که قدم زنان تو را دیدم . انگار تو در ما بودی هستی بسی گم گشته ز مایی./ گل رخ تو را در سپیدار بیند . خدا داند که کدامین روز می ایی./ گل رخ
شاعر سحر خالقی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو