تــو ای تــن بــرامـش مـیـا و مـروتو ای سر به شادی مخسب و مخیزتو ای دل دژم باش و هموار باشتـو ای دیـده خـون ریز و پـیوسـتـه ریزنـبــیـنـیـد پــیـری کـ…
تــو ای تــن بــرامـش مـیـا و مـرو | تو ای سر به شادی مخسب و مخیز |
تو ای دل دژم باش و هموار باش | تـو ای دیـده خـون ریز و پـیوسـتـه ریز |
نـبــیـنـیـد پــیـری کــه جــان مــرا | نشستـه ست چون شیری اندر نخیز |
بـناگوش من پـر ز شـمشـیر کـرد | ز مـوی سـپـیـد اینـت کـین و سـتـیـز |
عـجـب می کند زان بـناگوش من | کـه هرگـز ندیده سـت شـمشـیر تـیز |
از آن رو کـه بــا تــیـغ تــیـز آشـنـا | مـر او را نـبــوده سـت در رسـتــخـیـز |
شـناسـد مرا تـیغ بـران کـه کـس | نـدیـده ســت پــشــت مـرا در گــریـز |
چـو نـیـزه روم در اجـل بــنـد بـنـد | اگـر هـمـچـو جــوشـن شـوم ریـز ریـز |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج