كرمانشآه؛
آن جا زمين لرزيده است
جان تورا دزديده است
آن خرابى را ببين
زيرش كسى خوابيده است
باز مادرى از انتظار
جانش به لب رسيده است
مادر نگاهش پر ز خون
او از زمين رنجيده است
آن پيرمرد،عصا به دست
آه از نهاد دميده است
وى در پى فرزند خويش
اينبار كمر خميده است
او سال هاى پيش را
باز هم به چشمش ديده است
حالا عزيزش را همين
مهرخانه ها بلعيده است
از سختى غم هاى تو
اينبار قلم ترسيده است
داغ دلت اى هموطن
خواب مرا ربوده است
باز هم خزان روزگار
در من غمى زاييده است
آن جا زمين لرزيده است
جان تورا دزديده است
آن خرابى را ببين
زيرش كسى خوابيده است
باز مادرى از انتظار
جانش به لب رسيده است
مادر نگاهش پر ز خون
او از زمين رنجيده است
آن پيرمرد،عصا به دست
آه از نهاد دميده است
وى در پى فرزند خويش
اينبار كمر خميده است
او سال هاى پيش را
باز هم به چشمش ديده است
حالا عزيزش را همين
مهرخانه ها بلعيده است
از سختى غم هاى تو
اينبار قلم ترسيده است
داغ دلت اى هموطن
خواب مرا ربوده است
باز هم خزان روزگار
در من غمى زاييده است
شاعر سبحان بجدى گزيك
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو