حال من را نمیفهمی
چند استخوان را بوسیدن
داستانت را دم به دم خواندن
زیر خروار خاک پوسیدن
حال من را نمیفهمی
روی تابوت نقل پاشیدن
این همه سال تنها بودن
با پوتین و لباسی پوسیدن
حال من را نمیفهمی
لحظه لحظه خاطرات را سوزاندن
چند ستاره ای که بخشیدن
حال و روز مادری پرسیدن
حال من را نمیفهمی
تکه ای از لباس را بوییدن
مثه پروانه بی شمع سوختن
با نگاهی به عکس خوابیدن
حال من را نمیفهمی
سالها از زندگی بازماندن
مادری پیر را ازردن
دم به دم یادت را اوردن
حال من را نمیفهمی …
چند استخوان را بوسیدن
داستانت را دم به دم خواندن
زیر خروار خاک پوسیدن
حال من را نمیفهمی
روی تابوت نقل پاشیدن
این همه سال تنها بودن
با پوتین و لباسی پوسیدن
حال من را نمیفهمی
لحظه لحظه خاطرات را سوزاندن
چند ستاره ای که بخشیدن
حال و روز مادری پرسیدن
حال من را نمیفهمی
تکه ای از لباس را بوییدن
مثه پروانه بی شمع سوختن
با نگاهی به عکس خوابیدن
حال من را نمیفهمی
سالها از زندگی بازماندن
مادری پیر را ازردن
دم به دم یادت را اوردن
حال من را نمیفهمی …
شاعر سبحان اسلامی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو