زمین به دور یک ماه می چرخد
گهی با بغض و یک آه می چرخد
زندگانی گاه میگوید من یار توام
اما تا نیمه ی راه رهش میچرخد
در قمار زندگی ات فقط می بازی
چون حکم بدست شاه می چرخد
از دوست بینی گاه اعمال نابجا
جای حق و باطل گشته جابجا
چو بینی چشم خود باید ببندی
گهی سکوتی کنی و آه بخندی
اینجا همه چی بس عجیبست
اینجا انسان به ظاهر نجیبست
باید دیده را باز کنی برای دیدن
باید میوه را ناز کنی برای چیدن
اینجا عقل و هوش از سر پریده
هیچکس دنیای خود از بر ندیده
گاهی باید درد را مزه اش کنی
شهر گر آباد ست غزه اش کنی
شاعر سامان ایرانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو