باید که غمم را سحری باشد و افسوس …
زین گریه ی هر شب ثمری باشد و افسوس …
صد آه که جا مانده ی آن دست الهی
محراب غم و فرق سَری باشد و افسوس …
درد است که تصویر من از قامت مادر
پهلو و فقط میخ دری باشد و افسوس …
بی یاور و در خانه ی خود نیز غریبیم
باید که از این غم مَفَری باشد و افسوس …
جا مانده ی آن موی پریشان شده از باد
تنها به سر نیزه سری باشد و افسوس …
در ظلمت و غم غرق و گرفتار تباهی
بر این شب تارم قمری باشد و افسوس …
زنجیر اسارت زده بر قامتمان ظلم
ای کاش به منبر نفری باشد و افسوس …
صد هلهله کردند و صدایم نشنیدند
بر داغ دلم چشم تری باشد و افسوس …
ای غایب حاضر همه جا گشتم و گشتم
در حسرتم از تو اثری باشد و افسوس …
خشکید دو چشمم به در و غرق خیالم
من منتظر از تو خبری باشد و افسوس …
باز آ که خزر نیست دگر کاسه ی صبرم
پایان بده این همهمه ی … باشد و افسوس …
زین گریه ی هر شب ثمری باشد و افسوس …
صد آه که جا مانده ی آن دست الهی
محراب غم و فرق سَری باشد و افسوس …
درد است که تصویر من از قامت مادر
پهلو و فقط میخ دری باشد و افسوس …
بی یاور و در خانه ی خود نیز غریبیم
باید که از این غم مَفَری باشد و افسوس …
جا مانده ی آن موی پریشان شده از باد
تنها به سر نیزه سری باشد و افسوس …
در ظلمت و غم غرق و گرفتار تباهی
بر این شب تارم قمری باشد و افسوس …
زنجیر اسارت زده بر قامتمان ظلم
ای کاش به منبر نفری باشد و افسوس …
صد هلهله کردند و صدایم نشنیدند
بر داغ دلم چشم تری باشد و افسوس …
ای غایب حاضر همه جا گشتم و گشتم
در حسرتم از تو اثری باشد و افسوس …
خشکید دو چشمم به در و غرق خیالم
من منتظر از تو خبری باشد و افسوس …
باز آ که خزر نیست دگر کاسه ی صبرم
پایان بده این همهمه ی … باشد و افسوس …
شاعر ساسان مظهری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو