فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 15 آبان 1403

پایگاه خبری شاعر

ساجده جبارپور

1
باز باران نشسته در چشمم باز آرایشم به هم خورده
طالعم مطلع پریشانی سرنوشتم چه بد رقم خورده

خنده هایم به بایگانی رفت بوسه هایم به بی نشانی رفت
خسته ام بس که روی پیشانیم بی سبب مهر متهم خورده

خسته ام پس کجاست دستی که به ته زندگی هلم بدهد
یک نفر در من ست پیش از من از دوایی که می خرم خورده

گاه آتش زدند و دود شدم گاه با ضربه ای کبود شدم
گوشوارم کشیده شد، تاریخ بر سر کشتنم قسم خورده

زهر در جام دشنه در سینی پشت هم اتفاق می چینی
زندگی این کسی که می بینی نامش از دفترت قلم خورده
***
مادر از من به تنگ می آید پدرم با تفنگ می آید
می خزد در سکوت انباری ناله ی دختری که سم خورده

ساجده_جبارپور
حرف_بیربط

2

پس کنارم نیستی؟ حتی سر صبحانه هم؟!
از غذای ظهر کم کرده تورا پیمانه هم

بس که دوری پشت گوشی آشنایی می دهم!
دلخوشم با جمله های خشک بی رحمانه هم

دور چشمم… دور لب…دور خودم خط می کشم!
خستگی های مرا آرایش روزانه هم…

(آن زنم که هرچه بغضش بیش لابد بیشتر
می کشد خط توی چشمانش به مویش شانه هم)

بی تو اینجا کارهای ساده یادم می رود
عصرها خاموش می ماند چراغ خانه هم

عصرها که خسته از کار اداری می رسی-
می کنم با درددل هایم تورا دیوانه هم

میرسی و میبرد دلتنگی ام را دیدنت
گریه ام بر شانه پیراهنی مردانه هم

#ساجده_جبارپور

3
و بر تقویم رنگی سرخ پاشیدند ساعت ها
محرم آمد و شد گرم تر بازار هیئت ها

نشستم با زنان مومن همسایه در روضه
شدم بعد از اذان همراهشان سرگرم غیبت ها

ببخشید این جماعت را کنار سفره ات هرشب
اگر اشکی چکید از حُبِّ دنیا بود و حاجت ها

ببخش از اسب های تغزیه بر خاک افتادی
تورا صد بار اگر کشتیم در ذکر مصیبت ها

چه شد پس سجده های رفته در قدقامت شمشیر
کجا رفت از زبان های فروبسته جسارت ها

شب شام غریبان ست نذری داده اند انگار
میان این شکم سیران به خاک افتاده برکت ها
#
چه میگویم؟…به این ها نیز عطری از تو پیچیده
به نذری ها و حاجت ها و برکت ها و هیئت ها

ساجده_جبارپور

4

دوران پادشاهی ماتم رسیده‌است
اندوه جای سیب به آدم رسیده‌است

دنیا جهنمی‌ست که در باغ‌های آن
بر هر درخت میوه‌ای از غم رسیده‌است

آیین عشق رحمت بی‌انتهای توست
به عده ای زیاد، به من کم رسیده‌است

می‌خواستم جنون تورا مبتلا شوم
در استخاره سوره مریم رسیده‌است

مردم پیام و هدیه و تبریک می‌دهند
از تو فقط سکوت به دستم رسیده‌است
#ساجده_جبارپور

5
باز هم از میان رویاهام
رد شو با آن نگاه سنگینت
پشت گوشی دوباره شعر بخوان
با صدای همیشه غمگینت

اشک هایم یواش میریزند
روی گل های سرخ وزرد پتو
چشم وا میکنم، چرا تنهام؟
قول هایی که داده بودی کو؟

تپش قلب لرزش دستم
دل من زادگاه دلهره هاست
فکر وذکرم تویی ویادم نیست
زخم هایی که کنج خاطره هاست

فکرکن حرف های پشت سرت
غرق در شرمساری ات بکنند
بزنندت زمین و بعد از آن
دونفر پاسکاری ات بکنند

سوختم از تو باز میسوزم
تنم از هیچ شعله ور شده است
خوش به حالت کسی کنارت هست
تخت خوابت بزرگ تر شده است

دل من از سکوت پر شده و
دل تو مثل جمعه بازار است
عشق گاهی عجیب حیله گر است
عشق گاهی کلاه بردار است

آمدی رد شدی و فهماندی
عشق این روزها پشیزی نیست
برخلاف تمام تشبیهات
زندگی مثل هیچ چیزی نیست

گریه کردم برای کودکی ام
گریه کردم، چرا بزرگ شدم؟
چقدر بغض را فروخوردم
که نفهمی کجا بزرگ شدم

من پرستوی کوچکی بودم
در میان دو خانه سرگردان
کوچه با گریه میشناخت مرا
شهر با بغض های بی باران

هرقدر خواستم بگویم باز
پیش چشمت دروغ تر بودم
خانه ی ماسیاه تر شده بود
شاعری بی فروغ تر بودم

کیفر من مرور خاطره هاست
تا ابد توی خانه پوسیدن
قسمت عشق تازه آمده ات
دیدن وچیدن ونفهمیدن

حرف هایم زیاد بود ببخش
باز یاد گذشته افتادم
مادرم گفته بود سنگدلی
کاش این قدر دل نمی دادم

ساجده جبارپور

6
هرچند دستان این عشق راهی به جزمن ندارد
تهمینه شعرهایم دیگر تهمتن ندارد

گم می شدم در نگاهش در چشم های سیاهش
عشقی که از دست رفته درد ست گفتن ندارد

در من زنی جان سپرده خود را به طوفان سپرده
حتی اگر دف بیارند رقصی به دامن ندارد

زخم ست بر زخم نشمار روی دلم دست نگذار
آخر انار ترک دار تاب فشردن ندارد

***
ای کاش دستان این عشق از من سراغی نگیرد
بهتر که در خود بپوسم این میوه چیدن ندارد
#ساجده_جبارپور

7

چندی ست که چشمم به نگاه تو دخيل است
آوازه‌ من موجب رسوايی ايل است

ای قامت تو سرو تر از حد تماشا
توصيف من از قامت تو بحر طويل است

کوچکتر از آنم که نگاهی کنم اما
زل ميزنم و آهی و …خرما به نخيل است

در کاسه دريوزگی ام بوسه بينداز
ای بشکند آن دست که در عشق بخيل است

چون باد به هر باديه گم کرده‌ی راهم
چشمان تو انگار که مصباح سبيل است

بعد از تو چه عشقی و چه شعری و چه شوری
دردی ست دراين سينه که بسيار ثقيل است

با عشق بميران و دراين داغ نسوزان
در سينه‌ی تو آتش اعجاز خليل است…

? ساجده جبارپور?

از مجموعه غزل حرف بی ربط

8

بیرون مرا نمی بری از جانت،
بیرون مرا نمی‌کشی از غارم
در برزخی که ساخته‌ای عمری‌ست،
می‌میرم و هنوز گرفتارم

کوهی اگر، بخاطر من برخیز،
سنگی اگر، مقابل من بشکن
کوچک شو تا خیال برم دارد،
ریگی به کفشهام بدهکارم!

از شوق یک دقیقه تورا دیدن،
یک هفته تمام نخوابیدم
مست از تو در خودم که شرابیدم،
دیدم چهل شب است که بیدارم

دیدم چهل شب ست که پی در پی،
می‌بارد از دو چشم سیاهم مِی
هرچند نام کوچک من دریاست،
بر سوختن هنوز سزاوارم

آتش زبانه می‌کشد از بستر،
می‌سوزم از هوای تو و از سر
پر می‌گشایم‌ از دل خاکستر،
دل می‌دهم به چرخهء تکرارم

عاشق شدم که شاعر غم باشم،
شاعر شدم که عاشق غم باشم
غم  یار غار بود، ندایم داد،
خود را برای شعر بیازارم