آرمین اسدزاد (الف)
من شکستم بت و بر دوش کشیدم تبرم
حق نباشد که تو دریایی و من شعله ورم
من همانم که ز یک ذرّه ی تردید تهی
من نسوزم که به دل سوختگی معتبرم
تو که دانی طلبم نیست گلستان اما
این چه سرّیست که باران نفرستی بر ما؟
نه ز آتش که ز خشکیِ لبانی سرخم
بیش از اینم مده شرمم، کم کن زین گرما
تیرِ از چله رها گشته بر این سینه رسان
نه بر آن نور که قنداقه کفن پوشست آن
تشنه لب رفت و لبانم تشنه، خون خواهم
برهانم! که منم، تیغم و هر چه در میان
.
.
.
Alefam.com
بخش چهار پاره | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران