سلیمان پناهی
عاشقی دست طلب سوی تو چون کرد دراز
شوق وصلت به سرش کرد همی راز و نیاز
فرض خود ساخت که در قبله گه محرابت
با هزاران هوس و ذوق کند قصد نماز
عشق آئینه و تصویر تو در آن مادام
عین حق است در آئینه نه آن صور و مجاز
عشق در منظر او دفتر مشقی است ز مهر
زین سبب در دلش افتاده بسی سوز و گداز
عشوه مفروش که او غافل از اسرار تو نیست
ناز کم کن که بدین شیوه تویی بنده نواز
عشق یک جرعه شرابی است قدح در دل توست
گر بریزیش در آن می کندت محرم راز
گر نسیم خنک از موسم عشقش طلبی
با صبا بار سفر بند و بشو سوی حجاز
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران