فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 28 دی 1403

پایگاه خبری شاعر

زینب خلیلی فر – بابا … آتش

میان شعله ها پروانه سان رفت
سرقولش ببین تا پای جان رفت
نه… پروانه نبود ، او شمع جانسوز
که آتش ازسرش تا استخوان رفت
نه آوار و نه آتش مانعش شد
و با پاهای خود تا آسمان رفت
دلم ترسیده بود چون بر سر او
همیشه هر چه میترسید همان رفت
میان شعله ها مردانه آن مرد
برفت و تا ابد از بینمان رفت
برفت و جان سر عز و شرف داد
که گفت بابا فقط از بهر نان رفت؟
خدا داند که تااین روزگار هست
نشاید برد از خاطر که جان رفت

با عرض تسلیت به ملت ایران در سوگ مردان مرد و آرزوی تسلی برای بازماندگان …

شاعر زینب خلیلی فر

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو