طارق خراسانی
هان مرو آنجا که غم روزی پریشانت کند
زخمه های خار و خس از رَه پشیمانت کند
گیسوانت را مَده بر دستِ بادِ هرزه گرد
ترسم از غم راهیِ کوه و بیابانت کند
هوشیاران را چه کس دیده به حیرتگاهِ عشق؟
می به کف آور که با یک جرعه حیرانت کند
شوخ چشمم وه نمی فهمد چرا حرفم هنوز؟
دل بِهِل ، تا بیدلی در خانه مهمانت کند
ای که در سر شد هوای سلطنت، در کوی عشق
دست غیبی دیده ام آنجا ، که سلطانت کند
زیرِ باران رو اگر داری هوای بوسه ام
«ابر را بوسیده ام تا بوسه بارانت کند» [1]
من دخیلی بسته ام بر پَنجرِ فولادِ دوست
تا رها از هر چه غم شاهِ خراسانت کند
[1] – مصرع از شاعر معاصر ناشناس
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران