فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 3 اردیبهشت 1404

پایگاه خبری شاعر

زهرا وهاب – تو نیستی

تا چشم کار می کند اینجا تو نیستی
یک جمع حاضرند و شگفتا تو نیستی

من باختم به خویش خودم را نگاه کن
اویی که باخت هستی خود را تو نیستی

امشب بناست بشنوی از اینکه مرده ام
تنها به این دلیل که فردا تو نیستی
ِ
با چشم بسته آمده ام تا ببینمت
دارم یقین که چشم کنم وا، تو نیستی

حس می کنم که سایه ی سنگین یک نگاه
افتاده روی صورتم،  آیا تو نیستی؟!

هی از خودم برای تو آغاز می کنم
هی می رسم به آخرم اما تو نیستی

عاشق شدم به چشم تو گفتند بچه ها
عاشق زیاد داشته؛ تنها تو نیستی

یک مشت آرزو منم و او که شهره است
بین همه به ردِّ تمنا، تو نیستی…..

راوی بلد نبود روایت کند تو را
این ها که گفته اند؛ نگارا! تو نیستی

 دارم تو را به دامن تصویر می کشم
در عکس هام، یار دل آرا تو نیستی…

کم بود عشق من به تو، یا تو نخواستی؟
من نیستم میان غزل یا تو نیستی؟!

در شعر لال و کور و کرم مانده است وای
ردی به جا از عشق، دریغا تو نیستی….

یادگاری از سفر به شلمچه….
#زهرا_وهاب_ساقی.بهمن۹۵

شاعر زهرا وهاب

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو