در حسرتم بمان که از این خانه می روم
حالا که عاقلی ، منِ دیوانه می روم
حالا که عاقلی ، منِ دیوانه می روم
یک روز در سکوت و خَفا، ابتدای صبح
قبل از شروعِ خوردن صبحانه می روم
بی آن که بوسه ای بدهم گونه ی تو را
با غصّه آشنا شده ، بیگانه می روم
آباد کرده اَم همه ی زندگیت را
امّا خودم به یک دِه ویرانه می روم
آن روز می رسد که بیفتی به یاد من
نَه این دقایقی که غریبانه می روم
جدّی ست رفتنم به خدا، باورت شود
هر چند مخفیانه و سَلّانه می روم
زهرا موسی پور فومنی
شاعر زهرا موسی پور
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو