فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 20 آذر 1403

پایگاه خبری شاعر

زهرا آهن – فصل ِ شکوفایی من

گرچه در سردترین فصل ِ زمین، دیده گشودم به جهان من
عاشقی فصل ندانست و گرفتار شدم من به همان من

تو ویار ِ زن ِ آبستن ِ خورشید، که زاید شب یلدا
طعم یک میوه ی پیوندی نارس، عطر سیبی به گمان من

تو اناری که پر از دانه ی ماهی، همه جا هم شبِ نخشب
آنقدر چرخ زدی، چرخ زدی تا که شدم در دَوَران من

هر چه کردند که عاشق نشوم، منکر این عشق شوم باز
مثل ِ نیلوفر ِ مرداب پر از رنگ شدم در خفقان من

وقت ِ عاشق شدنم بود و زمستان به بَرَم چله گرفت
ابر و باد و مه و خورشید هم عاشق شدن اما، نه چنان من!

برگ ِ تبریج زدودم ز خودم، خلسه ی ایمان ِ تو بردم
بعد از آن روز شدم خاصه و انگشت نمای همگان من

میگذارم همگان طرد کنند این من ِ عوری که نترس است
میشکافم ز تنم پیله ی ترسی که تو را گیرد از آن من

وقت پروانه شدن، سبز شدن، جَستن از این کِتمِ عدم شد
زندگی شعر شد و ‌تا نسرودم نشدم در جریان من

من همان نرگس ِ شیدای خودم؛ خیره در آیینه ی آب
غرق در شوق ِ تماشای ِ توام من؛ تو همان من، تو همان من…
پ.ن: آذری ها!
تاج و تخت سلطنت را بهر سیمای زمستانی دی ماه گذارید و روید

شاعر زهرا آهن

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو