زهراعطار
زهراعطار
۱۳۷۹/۵/۲۴
خوزستان_شوشتر
ڪارشناسی مرمت
1
قَسم به آن نگاه تو / ڪه جان من رُبوده است
هوای لحظه های من /بِسانِ گُل فِسرده است
برای بی تو بودنم /هزار بار مرده ام
شبی نمانده تا سحر /ڪه حسرتی نخورده ام
وفا نڪرده ای ڪه دل /تو را ز یاد خود بَرَد
زهی خیالِ باطلت / ڪه عشقِ تو ز جان رَوَد
دلم تمامِ عمرِ خود/ ز این جهان گذشته است
گذر نمی ڪنم ز تو / گذشت هم گذشته است
2
آسمان نگاهم می ڪند هرروز
لبخند او گرماست و من
دوست می دارم گرمی لبخندش را.
خورشید می تابد ؛
نه !صدای قهقه ی آسمان است ڪه می آید.
گاهی بغض می ڪند دل آسمان
اشڪ هایش زیباست مثل باران
خوشبحال آسمان
غرش اخم هایش می ترساند مرا ،گاهی
برق چشم هایش هم زیباست، با رنگ آبی
غروب گلگونش از خجالت است آیا ؟
شاید ڪه بوسیده گونه اش را پادشاه دریا
سپیدی موهایش از برف و از سرماست؟
یا ڪه او هم تنها در انتظار فرداست…؟
3
با اشڪ می بوسم لباست را چه بی طاقت
رفتی و چون دیوانه ها چشمم به یڪ ساعت
عڪست به دیوار است و خود در راهِ جنگی سخت
آماده ای تا جان دهی در راهِ ایمانت
هر شب بغل ڪردم به جایت عڪسِ بر دیوار
دیوار شب ها می ڪند به دوریَت عادت
تقدیر ،بی پروا صدایم می زند امشب
از جبهه آمد دستِ من یڪ نامه بی پاڪت
دیدم ڪه خون پاشیده روی نامه ات اما
باور نڪردم تا ندیدم پیڪرِ پاڪت
از پیڪرت جز استخوان چیزی نمانده است
مادر بمیرد ، ڪودڪم خوابیده ای راحت؟
بغضملبانم را گزید و درد را بلعید
باشد تحمل می ڪنم جانم به قربانت
وقتی ڪه می رفتی خدا با من سخن می گفت
بوسیدمت گفتم برو خدانگهدارت
4
آمدم تا بنگرم آن پیچ و تاب موی او
ای دلا جان دیده ڪن با دیدن ابروی او
جان به جانم می ڪند تا مثل گل خندان شود
من ڪه از جانم گذشتم تا ببینم روی او
هفت خوان را پشت سر بگذاشتم تا دست من
حس ڪند پیچ و خم ابریشمی گیسوی او
عطر گل می آید و گویی ڪه بویی آشناست
شعر می گوید برایم نغمه های بوی او
راه ها من رفته ام تا ڪه بیابم راه عشق
عشق راهی نیست جز رفتن به سمت و سوی او
5
نَوازشم می ڪرد نسیمِ صُبحگاهی
لطیف بود پرتویِ خورشید ڪِه آرام صورتَم را می بوسید
بویِ عطرِ بهار می آمد
بویِ سبزه زار ،
عشقِ خدا می آمد
هوا پُر از صدایِ امید بود
هوایِ ڪشیدنِ یڪ نفسِ عمیق
و حَبسِ غُصّه هایِ سال بود
امّا سَخت بود برایِ من ،
بی تو در این سال نَفَس ڪِشیدن .