فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 14 آذر 1403

پایگاه خبری شاعر

زمستان بود ، زمستانست.

علی سپهرار

مجموعۀ چهارپاره ها ، با یاد دکتر محمد مصدق و زمستانی که سرها به گریبان بود!
*************
از لابلای خستگی زوزۀ سگی ،

برف از میانِ صبحِ دماوند سر رسید

شبگردِ پیرِ لنگ به عمد از سرِ عبور ،

هشدارِ ماهِ نو ؛ همه بر سوت خود دمید!

چشمانِ من زده زل بر رفی به کُنج

وان پرده های سبزِ به تاریکی آشنــا

آه از دوباره بدرِ من از آسمان رسید

نورش صبورِ ما که ببارد ز آتِنــــــا

من از صدای سرفه های خشک و آتشی ،

کز انتهای اشنوی مادربزرگ بود ،

تلخم دهان و تشنه به بیداریَم بسی ،

خامُش ذغال و نَشو خماری سترگ بود

آه از سکوتِ برف نو و پیت های نفت ،

آنها که در سکوتِ پلّۀ سردابِ انتظار،

با خاطرات نوبت و صف خالی و پُرند ،

ساکت ذغال و هیبتِ سرمای روزگار

من نیمه خواب و کهنه قبایی به دوش خویش ،

عادت به کف ، سوی این اجتماعِ سرد ،

در ابتدای صولت سرما و من مریض ،

تنها مسافرِ اقصای شهر طرد

شاد و شکفته برفِ دمِ خانه بر سکو ،

با ردّ پای تازۀ گنجشک کوچکی !

بی صبر و پاک زمزمه ام را سلام کرد

من پر ز غیظ و دور زِ دنیای طفلکی !

هم نادم از تمامِ بیدلیَم لحظه ای به شرم ،

چشمی به برف و مرغک بی باک دوختم

اما به یاد روز بلندی که در رَهَست ،

از نو به زنگِ غُرغُرِ خود دست و پا زدم

بس ناشیانه بر سر برف از عبورِ کفش ،

بر باغِ خانه در رهِ سرداب با شتاب ،

پایم به نیشِ یخ همه ریش از نوکِ درفش ،

افتاده پلک هنوز از حضورِ خواب

مشتی به روی بشکۀ خالی که چرک و زرد ،

کز ابتدای سال تهی اخم کرده است

آوازی از درون که من و داستان رزم ،

پیری حکیم و خسته به تبعید و شیرِ مست

من آشنا به بوی وی و مُهرِ روی او ،

یک هشت و بیست ؛ آبادان ؛ نامِ کوی او!

دروازه بسته شد و باز و رفت و لیک ،

آمد به خانه رفته ز نو آبروی او

لیکن دوباره این من و این توبۀ مدام ،

وین خوش خیالی و انگارِ باطلم !

این قصه ها کدام و بخاریّ ما کدام

رویم به سوی خانه و با اهل منزلم !

باقی به دوش ما همه زخمی ز سنگ دهر،

ما دلخوش از دعا به خیال از وداعِ قهر ،

این خلقِ آشنا به شل و سفتِ رسمِ کار

از نیشِ مارِ دوش خود و عادتش به زهر

علی سپهرار ، اثیر
نسخۀ آغازین زمستان 93
اصلاح و اتمام زمستان 94

بخش چهار پاره | پایگاه  خبری شاعر


منبع: سایت شعر ایران