سید مصطفی سراب زاده
(((تقدیم به بانو پروفسور پروانه وثوق
یک خیابان ظفر و یک فولوکس قورباغه ای
و مادری برای تمام کودکان سرطانی
به قولش که میگفت
بهترین دوست سیاهیست پسرآقا…
روحش شاد و یادش گرامی)))
می خوام برات قصه بگم
قصه ای از زبان رنگ ها
از کوه ها و رودها
از حرف های سخت نگفته
از فرار در کوچه های در هم لولیده
از آن مورچگان بی گناه زیر پا رفته
از آن پرسشهای بی جواب تکراری …
………….
وقتی قاضی بار دگر می پرسید
چه رنگی را دوست داری؟
من سایه ام را نشانه می رفتم
و سیاه را بر می گزیدم
آری من گفتم سیاه بهترین رنگ است …
سنگ ها را نشان می دادم
سپاه پر از صداقت سنگ است …
شاید من زبان رنگ ها را نمی فهمم
یا آن ها زبان من را
هر گونه که سخن می گویم
لباسها کماکان همین رنگ است …
…………..
قاضی بار دگر می پرسد:
چه رنگی را دوست داری..؟
………….
خوش به حال رنگ سیاه
آغازش تیره است و تیره می ماند…
خیالت راحت
شاید فقط سایه ای باشد
تا آخر سر حرف هایش می ماند…
روزی تمام رنگ ها به دنبال سیاه می روند
به دنبال قلمی کهنه
که سیاهیش هنوز حرف داشته باشد …
یا سایه های زیادی
که هنوز رنگ داشته باشند …
……………
قاضی باز می پرسد:
چه رنگی را دوست داری…؟
…………..
این بار دستانم می لرزد
رنگ ها چقدر حرف دارند …
سفید و خاکستری
چقدر آرزوی برف دارند …
وقتی برف می بارد در پشت بام
چقدر زود آب می شود …
چه راحت رنگ سفید با هر قلمی
آشنا می شود …
یا هر سفیدی چه راحت فردا سیاه می شود…
هر کاغذی که روزی
پر از حرف های مردم است
فردا در دستان بچه
چه ساده مچاله می شود…
چه کسی می داند
وقتی در هوای سرد زمستان
کبوتری زخمی در کوچه بلرزد
این رنگ سفید ما
چقدر می ارزد؟
قاضی باز می پرسد:
چه رنگی را دوست داری…؟
…………….
فریاد من در روزهای پرهیاهو گم شده
چقدر روزها آرزوی شب شدن دارند…
وقتی روزها همه شب شدند
چقدر حرف ها
خیال عاشق شدن دارند …
من به قاضی گفتم
فقط و فقط شب است
که به ما راست می گوید …
وقتی فریاد می زدم
آسمانش برایم قصه می گوید …
و انگار فقط شب است
که از هر دردی کهنه
یک ملودی تازه می سازد
……………
انگار شب راستگویی را می شناسد
و خودش صادق ترین ماست……
……………
قاضی باز می پرسد:
چه رنگی را دوست داری؟
من تیره را می خواهم
آغازش تیره است
و تیره می ماند …
خیالت راحت
شاید فقط سایه ای باشد
تا آخر سر حرف هایش می ماند …
کاش قاضی زبان رنگ ها را می دانست
اگر قاضی بار دگر پرسید
این بار من در خوابی
به او خواهم گفت ………
………..
شب چقدر راحت به سیاهیش میبالد………..)
نویسنده : سید مصطفی سراب زاده
بخش شعر سپید | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران