قالب شعر: شعر نیمایی
روبروی آینه می ایستی
خوب می دانی نگاهت می کنم
خوب می دانی که…
می خندی، لب پایینی ات را می جوی
ناشکیبا می شوی وقتی تماشا می شوی
می نشینم منتظر
منتظر
منتظر تا حوله را با ناز آویزان کنی
موی خود را از دو سو افشان کنی
بی که حتی گوشۀ چشمی به سوی من کنی
شانه را برداری و سشوار را روشن کنی
تا بگویم دو…
لب پایینی ات را می جوی
تا بگویم دوستت دارم، ولی تو نشنوی

