سلیمان پناهی
به خدا خاطرت از یاد نبردم باز آ
کوک کن راه دل انگیز بزن با ساز آ
عیب عاشق مکن و با کم و بیشیش بساز
من خریدار غزل های توام با ناز آ
دلم از غصّه ی دیدار تو افتاده به غم
هم نفس شو به دمی بهر دلم دمساز آ
راز دل را نتوان گفت به هر ناکس و کس
بد زمانی است حبیبا بر من همراز آ
طلب عشق نمودی به بر یار شدی
برهان دل ز همه حرص و طمع بی آز آ
بر بلندای تماشای تو در شوق شدم
رقص زیباست بپاخیز و دم پرواز آ
آسمان عرصه ی جولان شده بر باد صبا
بازگرد از ره طی گشته بر این آغاز آ
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران