حامد سنگچولی
رفتی و با رفتنت در گیرِ ویرانه شدن
ساکت و سردو اسیر کنج میخانه شدن
نعش من در انتظار لاالهی مانده است
یکه و تنها شدن تا مرز دیوانه شدن
در خَمِ شبهای وهم الود و دنیایی سیاه
چشم در راهت نشستن همره سایه شدن
یادِ چشمان سیاهت میبرد احساس من
در زمستانی ترین شبهای پروانه شدن
رفتیُ با رفتنت سرسام میگیرم عزیز
رفتیُ با یاد تو تنها و بی لانه شدن
جان دهم در گوشه ای آرام بعدِ رفتنت
یکه و تنهاترین جاندارِ این خانه شدن
پیک هایم زود ریزم دیر مستم می کند
در شب زیبای جان بیهوشُ مستانه شدن
در غریبی ساحلی جولانگه شبهای من
چون صدف نالان مرواریدُ مرجانه شدن
قطره ای از آب دریا در خروش موجها
کشتی طوفان زده درگیر غم نامه شدن
مانده ام در روزگاری کس نمیداند غمم
روزگارِ بی بفا درگیرِ وارانه شدن
#حامد_سنگچولی
9/8/1395
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران