فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 24 تیر 1404

پایگاه خبری شاعر

رضا وطن دوست – می گذاری سر ولی این شانه دیگر شانه نیست


می رسد روزی که سر با شانه ام بیگانه نیست
می گذاری سر ولی این شانه دیگر شانه نیست

می نشینی بر مزارم تا گلت را بو کنی 
دیر می فهمی گل تو سهم هر پروانه نیست

آب و جارو می کنی و خوب میدانی دگر
نام این ویرانه بعد از رفتن من خانه نیست

شعرهایم حرف مردم می شود … پی می بری
شهر را مجنون نمودن کار هر دیوانه نیست

می رسد پاییز و بی من مرگ را حس میکنی
آن زمان آنجاست می فهمی که عشق افسانه نیست …

رضا وطن دوست

شاعر رضا وطن دوست

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو