و مرا باز نشانی ز کـرم آمده اکــنون از دوست
که از آن روست نگنجد ز شعـف جـان در پوست
وصف بدنامی ما را که چنین خـلـق به نا حــق گویند
شـکر آن حــق که سـرانـجام حـقایق با اوسـت
مـعرفـت را گــرو منفـعـتی بـود اگـر از یــاران
برمـلا می شـود آخــر کـه چـه ما را در خـوست
گرچه صد طعن شنیدیم ز اغیـار و ز احباب ولـیـک
آنکـه خـوبـی چــو تـو دارد چه هــراس از بـد گـوست
درس آزادگـی آن تـن بی سـر نشـود فـهم کسـی را کو
هر جهت باد مسـاعد بوزد سر به رهی بـر آن سوسـت
گرچـه دانـد که به شعـرش عـقـلا وصـله اوهـام زننـد
ای خـوش آن وهم که مجـــنون ز لیـلایـش در اوسـت
شاعر رضا نوربخش (مجنون)
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو