اسب وحشت زده دنبال سواری است که نیست
یک نفر چشم به دیدار نگاری است که نیست
یک نفر چشم به دیدار نگاری است که نیست
نیزه داران همه جمع اند و کلاغان بیدار
وقت برپا شدن چوبه ی داری است که نیست
مرد بی بدرقه رفت است به پابوسی دشت
چشم این کوه گواهی قراری است که نیست
داغ یک لاله در اندیشه نی می پیچد
داغ این لاله در آواز قناری است که نیست
کمر سرو خمیده است زتاراج خزان
مشکل از اینهمه سنگینی باری است که نیست
چمدان ها همه رفتند از این خانه ولی
روی این ریل تپش های قطاری است که نیست
ته این حوض تهی صورت ماهی مردست
پشت این آینه ها صورت یاری است که نیست
روی گلدان به الفبای تبر حک شده است
چشم پاییز به دنبال بهاری است که نیست
رضا شایسته نیا
شاعر رضا شایسته نیا
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو