فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 22 تیر 1404

پایگاه خبری شاعر

رضا روزگر – اکسیر جوانی دارد

ابرویت ای مه زیبا تیر و کمانی دارد
عاشقی با رخ تو عجب هیجانی دارد
تو که شهره شده ای بر همه زیبائیها
به گمانم که دلت راز نهانی دارد
چه شود بر من مسکین بزنی یک بوسه
به گمانم که دلت میل خوشگذرانی دارد
گر که این عاشق بیچاره خریدار تو شد
بر تو ای دوست نگاهم چه زیانی دارد؟
با نگاهت زدی آتش به همه هستی من
به گمانم که لبت قصد آشوب جهانی دارد
هر که دیده رخ تو گشته در آن دم عاشق
به خدا که لبت یار اکسیر جوانی دارد

عشوه و ناز تو وارد فصل بهارم می کند
دلبر زیبای من چشمانت بی قرارم می کند
با نگاهی می بری دل را به باغی دلگشا
بوسه ات تا سرزمینی دور رهسپارم می کند
ناز چشمان تو بهترست از صدها غزل
بی نیاز از جام و شوق بی شمارم می کند
از من عاشق چرا تو می گریزی ماه رو؟
رفتنت زیبای من چشم انتظارم می کند
می زنی آتش به جان عاشقان با روی خود
سرخی لبهای تو بی شک خمارم می کند
چهره ات همچون مه تابان بود ای نازنین
جلوه ای پر نور در شبهای تارم می کند
بس که از شوقت نوشتم هوش هم از سر برفت
دلبرم،ناز چشمان سیاهت بی اختیارم می کند

مثل برگم افتان و خیزان در میان عابران
رنگ و بوی زندگی من شده مثل خزان
چند گفتم دلبر زیبای من دیگر مرو
رفته است تقدیر ما روز ازل در آسمان
با که گویم ای مه زیبا ز تو دورم دگر
با نگاهت می زنی بر جان من تیر از کمان
خوش به حال سنگ زیر پای رود بزرگ
می رسد آن روز که بشکند سنگ گران
همچو یوسف در چاهم و دارم امیدی بر خدا
شاید اکنون بگذرد از راه دور یک کاروان

گر تو باشی در خانه تاریکی شب دیدنی است
ناز آن چشم خمارت به خدا بوسیدنی است
بهتر از این کی توانم که کشم من ناز تو
سیب را از روی ماه گلرخان چیدنی است
تا تو را از دور می بینم دلم پر می کشد
دست و پا گم کردنم در پای تو دیدنی است
با نگاهی از تو عاشق می شوم ای ماه من
دفتر عشق از رخ چون ماه تو خواندنی است
می روی و می بری دل را تو از این عاشقان
بوسه ازلبهای دلبر به خدا که ماندنی است

آمد و شهر دلم را پر ز باران کرد و رفت
غصه ها و دردها را غرق طوفان کرد و رفت
می گذشت آهسته او با ناز و عشوه از کوچه ها
بی قراری های ما را باز پنهان کرد و رفت
رفتی و یادی نکردی از عاشق دیوانه ات
این دل زار و پریشان را به زندان کرد و رفت
در نبودت ماه من آسمان هم گریه کرد
با نگاهی عاشقانش را پریشان کرد و رفت
یادم آمد آن شبی راکه تنها بود و رفت
دوستان و عاشقان را غرق باران کرد و رفت

این قلب شکسته به خدا بند به مو بود
در سینه ی تنگم به خدا راز مگو بود
از بهر وصال تو کنم دیده پر از اشک
صد حیف که آن دلبر رعنا دو رو بود
والله ندیدم ز تو جز عهد شکستن
ای کاش که دل از سر شوق عاشق او بود
با عشق تو من صاحب گنجینه ی رازم
عشق تو برای دل من چون پر قو بود


شاعر رضا روزگر

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو