فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 20 آذر 1403

پایگاه خبری شاعر

رضایاری(برگ) – افسانه خورشید و ماه

افسانه خورشید و ماه
ماه قصه دختری زیبا ولی خوشبخت بود
شادمان و مهربان در انتظار بخـــت بود
شب و تاریکی نبود دنیا همیشه روز بود
آفتاب بی زبان عاشق ،کمی هم هیـز بود
ماه تابان عاشق رقــص و تـــرانه و سفر
آفتاب امـا به حـسرت می کند بر او نظر
خیره به رقص مه و آن صورت بیتای او
آتــــش عشقی فروزان گشته درسیمای او
ماه دنیا بی سکون، رقص و ترانه وسرود
نه شبی نه خستگی، نه دل زدگی و فرود
جملگی دنیا به کــام و دائما صلح و صفا
کس نمی داند پلشتی ،زشتی و درد و جفا
نه عداوت دشمنی ،نه قهر ونه افسرده گی
نه خیانت نه غم وافسوس و نه پژمردگی
درافق بنشسته خورشید ونگه برماه مست
محوزیبایی مـــه برقی زچشمانش بجست
همچو گنجشکی تپید آن قــــلب نا آرام او
پیش و پیش آمد کشیدش در بروآغوش او
هر دولب ها درهم و پس بوسه های آتشین
گرمی تن ها ی هم بس نغمه های دلنشین
رخ به رخ خیره به هم ،کشیده درآغوش تن
نوعروس حجله شد؛ آنگه بخــــون آلود تن
تیره شد گیتی به ناگه غــرق بد حالی ودرد
پس به خشم افتاده باد ومی کشیدفریاد سرد
دامن پاک مه اینک ؛ســـرخ گون آلوده شد
آسمانها شد چراغانی؛ ســـــــــتاره زاده شد
سربه پایین سوی مشرق؛ رفت خورشیدزرد
میزند برصورتش هی تازیان؛ طوفان بــرد
هرج و مرج و باطلی؛ آشفتگی در خانه ها
خستگی آمد سراغ؛ تـــــک تک کاشانه ها
گم و گیج وپرسش وســرها پراز اندیشه شد
تــرس و وحشت بردل؛ جنبندگان بیتوته شد
روزروشن رفت و تاریکی دمادم پا گرفت
چشم دنیاخسته شد؛ازخستگی خوابش گرفت
چوسحرگاهان زره؛ بازآمدآن خورشید گرم
مـــه به سرعت رفت؛ از آن نقطه ز شرم
شب و روزآمد پدید؛ ازقهر مـــــاه و آفتاب
شب به نیمه آمد ویــاری کنون رفته بخواب

شاعر رضایاری(برگ)

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو