زعطر حضورت من عرفانی ام
ولی بی بهار نگاهت زمستانی ام
همی می چکد بغض غربت زدل
چرا – مست ومجنون – نمی خوانی ام
زَمهریر بی مهر پاییز عشقت دلم را فسرد
نشاید که بینی پشیمانی ام
زنم رگ به رگ روزی رگبرگ احساس خود
نه فکر نفس فکر بی جانی ام
ببافم غزل از سر تار گیسوی تو
به تاری ز زلف تو زندانی ام
شب وروزتبدار در وهم آغوش تو
ندانستم اینطور می سوزانی ام
سر زلف من برف پیری نشست
ندانستی آن لهجه ی خیس بارانی ام
چه نابست تک بیت طاق دوآبروی تو
زپس لرزههای نگاهت بلرزد دلِ طاقِ بستانی ام
به اندوه شب می سپارم بغض قلم
به رویایِ آغوشِ گرم تو مهمانی ام
مزن بوسه ی منجمد را به لبهای تقدیرمن
بنوش وبرقص و بخوان ای چنود گلستانی ام
ولی بی بهار نگاهت زمستانی ام
همی می چکد بغض غربت زدل
چرا – مست ومجنون – نمی خوانی ام
زَمهریر بی مهر پاییز عشقت دلم را فسرد
نشاید که بینی پشیمانی ام
زنم رگ به رگ روزی رگبرگ احساس خود
نه فکر نفس فکر بی جانی ام
ببافم غزل از سر تار گیسوی تو
به تاری ز زلف تو زندانی ام
شب وروزتبدار در وهم آغوش تو
ندانستم اینطور می سوزانی ام
سر زلف من برف پیری نشست
ندانستی آن لهجه ی خیس بارانی ام
چه نابست تک بیت طاق دوآبروی تو
زپس لرزههای نگاهت بلرزد دلِ طاقِ بستانی ام
به اندوه شب می سپارم بغض قلم
به رویایِ آغوشِ گرم تو مهمانی ام
مزن بوسه ی منجمد را به لبهای تقدیرمن
بنوش وبرقص و بخوان ای چنود گلستانی ام
شاعر رضافرازمند
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو