فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 22 تیر 1404

پایگاه خبری شاعر

رسول فرهادی – سکوت مرد

می دونستم بدون تو شبم با بغض سر میشه
می دونستم که بعد تو چشام خیره به در میشه
می دونستم که هر روز از غمت سر گیجه میگیرم
می دونستم به پای تو شبی صد بار می میرم
می دونستم ولی  بازم به این تقدیر تن دادم
نگیر دستاشو وقتی که می بینی از پا افتادم
یه چیزارو نباید گفت ولی باید به پاشون سوخت
تو چی میفهمی از مردی که چشماشو به بن بست دوخت
می دونستم اگه چیزی بگم دیوونه تر میشی
پری خاطر یه روزی از همه چی باخبر میشی
می فهمی من چرا رفتم چرا امروز پر از دردم
چرا حسه تکیه اتو خودم رو ساده کم کردم
می دونستم ولی  بازم به این تقدیر تن دادم
نگیر دستاشو وقتی که می بینی از پا افتادم
یه چیزارو نباید گفت ولی باید به پاشون سوخت
تو چی میفهمی از مردی که چشماشو به بن بست دوخت

شاعر رسول فرهادی

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو