رحيم سينايی
تاريخ يکشنبه 10 شهريور 1336 در نوبندگان فسا بدنيا آمدم دبيرستان را در ماهشهر به اتمام رساندم واز دانشکده کشاورزی دانشگاه شيراز مدرک مهندسی کشاورزی اخذ کردم از سال 53 گهگاه شعرمي سرايم وبه قولی «من مرثيه خوان دل ديوانه خويشم »به دنبال شعر سرايی نيستم « خون جوش آيد منش از شعر رنگی می زنم
طالب آزادی
واژه کم آوردهام ,وصف تو مقدور نیست
خواجه انالحق مگو ,شأن تو منصور نیست
تا رُخ تو جلوه کرد ,ماه خجالت کشید
باردگر رُخ نما ,دیدهی ما شور نیست
کِلکِ خدا نقش زد ,تاکه نهایت شوی
از قلم ساحرش ,سحرگری دور نیست
نرگس شهلا کشید ,چشم ترا آفرید
شأن تو پایین تر از, مرتبهی حور نیست
هر صنم خوب رو ,دلبرجانان نشد
چهره و کردار خوش ,نزد همه جور نیست
قافله سالار من ,ره به کویرم نمود
در شب گمراهیم ,هیچ طرف نور نیست
طالب آزادی است ,گر دل«سینا» چه سود
مرغ درون قفس ,صاحب دستور نیست
رحیم سینایی 1 فروردین 1396
2
بَلمران
بَلمران ميزد آن پاروي درآب به كارون راه خود را باز ميكرد
بلم ميرفت پيش ومرد عاشق نگاهِ دلبر طنّاز ميكرد
***
غروبي بود وقرص سُرخ خورشيد ُ رخ كارون زيبا كرده گلرنگ
نسيمي ميوزيد از سوي ساحل به گيسوي پريشان ميزدش چنگ
***
شميم عطرموي دختري ناز بَلمران را نشاطي تازه ميداد
درون سينهي آن مرد عاشق فروغ آرزو هر لحظه ميزاد
***
بَلمران غرق طنّازي دلدار سُرودي زير لب تكرار ميكرد
نگاهِ دلنشين وگرم محبوب تمنّا در دلش بيدار ميكرد
***
بلم ميرفت پيش و روز ميمُرد رُخ كارون زيبا تيره ميشد
وليكن ماهتاب سيمگون رنگ به تاريكي در آن شب چيره ميشد
***
در آغوش نسيم نوبهاري سيه گيسوي دختر باز ميشد
سياهي شب و يلداي گيسو دو شب در يك زمان آغاز ميشد
***
پریرو مثل یک طاووس زیبا لمیده در بَلَم شیرین وطنّاز
سر انگشت ظریفش بُرده در آب رُخ پُر چین کارون میکند ناز
***
شكست ماه در امواج كارون شكوهي دلنشين وجان فزا داشت
بَلمران يار زيبايش در آغوش گل بوسه برآن مهپاره ميكاشت
***
تصاوير خُوشِ عشقي دل انگيز به پيش ديدگانم نقش مي بست
دل اندوه ناكم بر لب رود ز دام غصه ها يك چند مي َرست
***
شباب عُمر « سینا» نامرادي پُر از خون بود وجنگ خانمان سوز
بهار عُمرش همرنگ خزان بود نديده صبح وپايان آمدش روز
رحيم سينايي23 بهمن 1393
3
میلاد سوگواران
خُشکیده گشته طبعم ، ابرم تُهی زباران
بادم برد به هر سو , تا بحر بی قراران
مارا به زَهر کُشتند ، بر سُفرهء رفاقت
درخون نشسته سینه ، ازجور نابکاران
تا غنچه گُل نگردد ، آنرا زشاخه چیدند
فریاد شیونی خاست ، ازسینه هزاران
طرح نُوی فکندند ، تاسبزه ها بمیرند
جُز خارها نروید ، بهر شُتُر سواران
دیدی که گله راندند ، در بوستان گُلها
پامال گشته سوری، نالان سپید اران
باضربهء تبرها، برسرو حمله بُردند
رحمی نکرده حتّی، برقامت چناران
مرغان درقفس را ، ازناله منع کردند
درکیش تازه آمد ، صیّاد روزگاران
از سوسنان خاموش ، رسم زبان بریدند
ممنوع شُد تَرَنّم ، در کام جویباران
باران به گریه افتاد، از این همه شقاوت
اشکش چکید برخاک ، رویید لاله زاران
کانون سینه گردید، صحرای ماتم وآه
سرزد بنفشه ازخاک ، میلاد سوگواران
« سینا» سخن چه گویی ، خاموش شوچوسوسن
تابرتوهم نگیرند ، خشم گناهکاران
رحیم سینایی 1375
4
هویت
میهمان من
پای خود بر دیده ام بگذار
پای را بر قالیم مگذار
جای جای هر گُل این فرش
هست لبریز از نگاه مست گلرویان
پود پود آن
بوسه گاه پنجهی زیبای مه رویان
در میان پیچ وتاب طرح اسلیمیش
رَد پای رُستم وآرش
داستان مازیاران وسیاووشان
قالی من
زهر زخم تیغ تازی در بدن دارد
میخ کفش لشکر جلاّد تاتاران
زخمها از چکمهی قوم جهانخواران
در نهادش فکر مزدک ، نقش مانی ، گفتهی زرتشت
در تمام گسترهی این خاک
هرکه بیند قالیم را ازتحیُّر می گزد انگشت
در گره هایش
عقدهی دل های دلتنگ است
در سراسر تار وپود آن
شکوه ها از حملهی چنگیز دل سنگ است
از رشادت ها، شجاعت ها
استقامت ها ، شهادت ها
چهره اش الوان وصد رنگ است
پای را بر قالیم مگذار
قالی من
یادگاری از نیاکان است
راوی خاموشی از تاریخ پُراندوه پاکان است
من عزیزش این چنین در خانه میدارم
تا مبادا کز جهالت
بر شکوه نقش هایش پای بگذارم
قالیم ، این دفتر فرهنگ قومم را
دوست میدارم
رحیم سینایی پنجشنبه 4/11/1375