حرف از آرامش دستان تو در باران نیست
جای پای تو در این کوچه ی بی پایان نیست
خنده ام تلخ، خودم تلخ و غم ات تلخ تر است
تلخی فال من از قهوه ی در فنجان نیست
لعنتی ،رفتی و با پنجره ها میگفتم
رد دست تو بر این پنجره ها پنهان نیست
آسمان را به تماشای تو میباید رفت
جای تنهایی من گوشه ی این زندان نیست
تو دل ات گیر و دل ام گیر کسی نیست رفیق
رفتی و رسم وفاداری در پیمان نیست
شاهد مرگ خودم بودم و کم داشتم ات
اینکه از پیش دو چشم ات برود آسان نیست
شاعر رحمان مژگانپور نریمان
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو