مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
رشتـه ی انـس بـیــن مـا ؛ الـفـت عـاشـقـانـه شد
ایـن که شدم فــدای تـو ؛ جملـه ی جـاودانـه شد
مستی جــام می کجا ؟ جوشش و حال نی کجا
یـک نـظـر تـو بَـس مــرا ؛ حــالت عـارفـانـه شـد
نـاز تـو را کـشیـده ام ؛ جمله به ساز مـن شـــدی
رقص سما کن ای صنم ؛ زخمه که عاجــزانه شد
آتـش عشــق ما چنان ؛ شعـلـه کشیـده در زمـان
قلـب زمـین شگـرف از آن ؛ خـلقت خالقانـه شد
بـی تـو نمی شـود شبـی ؛ تا به سپیده سـر کنم
هاتف از این خبـر دهـد ؛ مژده ی صادقـانـه شد
سرو چمان من مـرا ؛ کشف دو چشم تـو بس و
تــُرفِه زدن به زنــدگی ؛ نـعـمت خـالـصـانه شـد
یـاد رخ تـــو نازنینــن ؛ راقــبِ زنــده دل کنــد
مژده ی دیـدنـت به جان ؛ منّت عـاجـزانـه شـد
رامین راقب
رشتـه ی انـس بـیــن مـا ؛ الـفـت عـاشـقـانـه شد
ایـن که شدم فــدای تـو ؛ جملـه ی جـاودانـه شد
مستی جــام می کجا ؟ جوشش و حال نی کجا
یـک نـظـر تـو بَـس مــرا ؛ حــالت عـارفـانـه شـد
نـاز تـو را کـشیـده ام ؛ جمله به ساز مـن شـــدی
رقص سما کن ای صنم ؛ زخمه که عاجــزانه شد
آتـش عشــق ما چنان ؛ شعـلـه کشیـده در زمـان
قلـب زمـین شگـرف از آن ؛ خـلقت خالقانـه شد
بـی تـو نمی شـود شبـی ؛ تا به سپیده سـر کنم
هاتف از این خبـر دهـد ؛ مژده ی صادقـانـه شد
سرو چمان من مـرا ؛ کشف دو چشم تـو بس و
تــُرفِه زدن به زنــدگی ؛ نـعـمت خـالـصـانه شـد
یـاد رخ تـــو نازنینــن ؛ راقــبِ زنــده دل کنــد
مژده ی دیـدنـت به جان ؛ منّت عـاجـزانـه شـد
رامین راقب
شاعر رامین راقب
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو