چه خوش است بند ها را به دهان گشودن آری
که ز دست خسته دیگر نرود امید کاری
چه خوش است گردن دل بنهی تو دُر اشکی
که رها شوی ز دنیا وطریق برده داری
چه خوش است خود ببینی به نظر نه در خیالت
که روی چو مرغ رقصان به حریم پرده داری
تو بدان که چون بیفتد همه گرد ها ز دیده
برسی به طور سینا به قرار بی قراری
بنشسته ماه رویی به حریر نرم لبخند
بشنو ندای دل را که دمیده نو بهاری
بنگر کتاب لطفی که نوشته خط به خطش
تو نه آن پرنده باشی که ز آشیان فراری
بنشین به خانه ی جان که ز هر قفس گریزی
همه طرح سبز عشقی به نقوش ماندگاری
که ز دست خسته دیگر نرود امید کاری
چه خوش است گردن دل بنهی تو دُر اشکی
که رها شوی ز دنیا وطریق برده داری
چه خوش است خود ببینی به نظر نه در خیالت
که روی چو مرغ رقصان به حریم پرده داری
تو بدان که چون بیفتد همه گرد ها ز دیده
برسی به طور سینا به قرار بی قراری
بنشسته ماه رویی به حریر نرم لبخند
بشنو ندای دل را که دمیده نو بهاری
بنگر کتاب لطفی که نوشته خط به خطش
تو نه آن پرنده باشی که ز آشیان فراری
بنشین به خانه ی جان که ز هر قفس گریزی
همه طرح سبز عشقی به نقوش ماندگاری
شاعر راضیه پرچمی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو