نیلوفر مسیح
َ «رویای سیاه»
اتاق سیاه
دودهای سپید
کودک خاموش
مادر اما در خود شماره می کند
لحظه به لحظه
ثانیه هایی که پدر را از خودش گم می کند
و تمام صفحات آلبوم را
ورق /ورق
درون دیروزهای گرم می سرد.
آفتاب
دریاچه خندان
دو قو
_راستی عشق یعنی چه؟؟
_عشق یعنی من گرفتار توام ؛تنها همین و بس.
_چیزی شبیه یک قفس!تکرار میله ها؟؟
_نه!تکرار یعنی عادت !!
آفتاب امروز که با آفتاب فردا یکی نیست.
عشق یعنی:
پرواز در آفتاب امروزیعنی :
آسمان
بالش ابرها
دو قو
چند صفحه آسمان
اما ناگهان بعد
جیغ بی امان کودک مادر را از خودش برگشت به :
اتاق سیاه
وپیکر نیمه جان پدر
یادآوری یک:”پدر هر روز بعد از چند سطر دود بازی در خودش چرت می زندو بعد می لمد درون یک رویا و بعد تمام تنش تشنج می شوداما ,مادر هی بخت سیاهش را فحش می دهدتا پدر را آرام آرام…”
ولی کودک نشسته در خود
همیشه پدر را پشت علامتهای سوال جا می ماند
ودر مادر صفحات آلبوم را خط می زند
تا هر دو به تلویزیون پناه ببرند با هم
کانال یک :
_خرابه / جنازه های متعفن / سرنگهای عریان
بله بینندگان عزیزمواد مخدر باز هم قربانی گرفت اما سوداگران مرگ هر روز خیابانها را از خود غارت می شوند
مادر کانال را عوض می کند
_یار دبستانی من ,با من و همراه منی …
_اه انگار نمی داند که یار دبستانی
خودش را در کوچه ها پرسه می زند تا یک لقمه نان
وهمیشه دست خالی بر میگردد
حتی از صف استخدام شرکتها
و از صف خود پرداز بانکها نیز
یاداوری دو:” یک روز پدر تمام پولهایش را دود خرید تا رویا پشت رویا خودش را خودکشی کند اما هر بار جیغ ناگهان کودک …و او شکست خورده تر از همیشه بر می گردد به اتاق دم کرده ؛و گلوله گلوله بغض مادر ؛سینه کودک را مچاله می کند”
کانال سه:
_دریاچه یخی رفت و آمد قوها را مسدود کرده است ….
کودک از این حرفها چیزی نمی فهمد
اما زن قدم /قدم راه رفتن بر روی یخها را به یاد می آورد که
آنها را لیز خوردبه ته یک اتاق سیاه
و اینک دارند
با هم در آن دعوا می کنند
[کودک گوشهایش را می بندد]
_با این سقف سیاه ,اتاق سرد
پس عشقمان چه می شود ,رویای آسمان؟
_هه عشق!
آسمان یعنی دود
عشق یعنی مکیدن دهان یک سیگار
وغلتیدن درون یک رویا !
که یکباره
ابرهای سیاه
صاعقه
دو قو
صاعقه فرود آمد
و پنجره سیاه را در خود لرزید
[ترانه کودک]
_باز باران بی ترانه می خورد بر بام خانه / سقف ما اما
چک /چک/ چک
چشم آسمان و مادرهم ,هی
چک/ چک/ چک/
تا اینکه یک روز پدر شکسته تر از همیشه در باران رفت که دیگر بر نگردد
اما رد چشمان مادر به دنبال اوگشت تا …
اتاق خاموش
دفتر انشا
کودک مبهوت ؛رد چشمان مادر را دزدید
و درون دفترش نوشت:
“من نمی دانم که چرا پدر هی کم می شود از خودش
چرا مادر نمی خندد وقتی که دودهای سپید در اتاق پهن می شوند,و رویای سیاه چیست؟که مادر می گوید “تمام بودنهایمان را در خود بلعید ” من نمی دانم چرا همیشه پدر سر بر بالش دودها چرت می زند .خوابهای او چه رنگیند؟ سپید به رنگ دودها یا سیاه به رنگ اشکهای یواشکی مادر!.پدر !مادر می گوید تو تمام پولهایت را می دهی تا یک لحظه رویا ببینی اما من از چرت زدنهای مدام تو می ترسم ؛از اینکه چرا خواب از تو سیر نمی شود من می ترسم ؛یک روز کنار جاده وسط خیابان خوابت ببرد و دیگر هیچگاه بیدار نشوی “
باران بند آمدو سقف اتاق نیز
چند فردا گذشت و چند باران دیگر نیز
اما پدر نیامد.
نیلوفر مسیح
مکتب ادبی اصالت کلمه
بخش شعر سپید | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران