دیدمش اینبار اما در کنار دیگری
در میان بهت و اندوه و غم و ناباوری
او کنارِ او و من هم در کنار هیچ کس
من برایش مُردم و او هم برای دیگری
درد یعنی تار میبینم زمانی را که او
میکند در پیش چشمانم برایش دلبری
او فقط توی خیال و شعرها سهم من است
میشوم یک روز در دارالمجانین بستری
خواستم دیگر فراموشش کنم اما نشد!
شب به شب، من هستم و … او و … نگاهِ آخری
#علی_صفری_قم