من او را دیده بودم نگاهی مهربان داشت غمی در دیدگانش موج می زد که از بخت پریشانش نشان داشت نمی دانم چرا هر صبح ، هر صبح که چشمانم به بیرون خیره می شد م…
من او را دیده بودم نگاهی مهربان داشت غمی در دیدگانش موج می زد که از بخت پریشانش نشان داشت نمی دانم چرا هر صبح ، هر صبح که چشمانم به بیرون خیره می شد میان مردمش می دیدم و باز غمی تاریک بر من چیره می شد شبی در کوچه ای دور از آن شب ها که نور آبی ماه زمین و آسمان را رنگ می کرد از آن مهتاب شب های بهاری که عطر گل فضا را تنگ می کرد در آنجا ، در خم آن کوچه ی دور نگاهم با نگاهش آشنا شد به یک دم آنچه در دل بود ، گفتیم سپس چشمان ما از هم جدا شد از آن شب ، دیگرش هرگز ندیدم تو پنداری که خوابی دلنشین بود به من گفتند او رفت نپرسیدم چرا رفت ولی در آن شب بدرود ، دیدم که چشمانش هنوز اندوهگین بود
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج