از ملک هنــر مــردم دانـا همـه رفتنـد
خوبــان خردمنــد دل آرا همه رفتنــد
خوبــان خردمنــد دل آرا همه رفتنــد
یک مرد جهانی، ز جهان رفت به ظاهـر
انگــار ولـی مــردم دنیـا همه رفتنــد
در میکده دیگر نه شراب است و نه رقصی
گـویی ز جهان مردم شیدا همه رفتنــد
دانشکده عشق و عدالت شـده بی نـور
خورشیــدوشان شب یلـدا همه رفتنــد
با عالِمی از عالم بالا چه تــوان گفت؟
چون نــورسرشتــان مسیحا همه رفتند!
اخــراج ز دانشکده کردند چو استــاد!
علم و ادب و سیــرت زیبا همه رفتنــد
افسانه ســرایان همه لالنـد مگر، هـان!
گویـا ز جهـان مـردم گویا همه رفتنــد
فرهاد چو سر زد ز سراپــردۀ شیــرین
مجنون صفت از کوچۀ لیلا همه رفتنــد
چون غم بنهادنـد به جــان دل «راضی»
مرغان غزل خوان خوش آوا همه رفتنـد
در حسرت آن مرد رها گشته ز گلخـن
چو سیل غم از دیده ی دریا همه رفتنـد
شهریور 1393
شاعر دکتر مهراب داراب پور
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو