محمد رضا شرفی
دوست دارم كه با وضو باشم
دوست دارم كه با وضو باشم
با تو دايم به گفتگو باشم
از تو ـ از فرط بيخودي ـ سرشار
تو ميناب و من سبو باشم
مثل رازي كه خوب ميدانيش
در دل عارفت مگو باشم
باز بايد به چله بنشينم
با خودم ـ با تو روبرو باشم
رفتي و روح شاعرم گم شد
باز بايد به جستجو باشم