دل به دل بستن و در دام نگاه اُفتادن
شعله در سینه و خاموش براه اُفتادن
کوچه باغ دل من رام قدمهایت شد
به نخستینِ قدم چشم به ماه اُفتادن
راز آشفتنم از جلوهی مهتاب ، همان
که به هرلحظه زسر شالوکلاه افتادن
شوق دیدار تو در سینه نفس میشکند
در دلم نیست دگر طاقت آه اُفتادن
تو زلیخایی و من یوسف کنعان ، اما
ترسم از گرگ بیابان و به چاه اُفتادن
بردهی عشق شدم تا که عزیزم دارند
نیست در ناصیهام قرعهی شاه اُفتادن
گفته بودند گناه است نگاهت کردن
ای خوش آنروز به دامان گناه اُفتادن
#محمد_حسین_نظری