پرستش مددی
بعد تو برکه ی مهتاب ، مرا می فهمد
تپش هر غزل ناب ، مرا می فهمد
من لگدمال نگاه تو شدم ، باور کن
قاب عکس تو ، تب و تابِ مرا می فهمد
لابلای غزلم ، خش خش پاییز نشست
بغض نیلوفر مرداب ، مرا می فهمد
پر هیاهوترین دغدغه ی شعر منی
پرده ی زخمه ی مضراب ، مرا می فهمد
ماهی برکه ی قلبم که چنین صید شده
درد هر زخمه ی قلاب ِ مرا می فهمد
مثل نقاش که تصویر مرا حس کرده
بهترین منظره ی قاب ، مرا می فهمد
شهرت از عشق طلب کن که در این شهر غریب
پشت این جمله ی القاب ، مرا می فهمد
شورش گله قوها به چه می انجامد
موج با شیوه ی ارعاب ، مرا می فهمد
گرچه طوفان به دلم تیر سیاهی زده است
تیرگیّ ته گرداب ، مرا می فهمد
مستحب است به معشوق ، دلت را بدهی
گرچه هر آیه ی اعجاب ، مرا می فهمد
حوزه ی علمیه چشم تو شد قبله ی من
ناله های دل طلاب ، مرا می فهمد
با رعیت بنشین چون که رعیت یک عمر
بعد هر قصه ارباب ، مرا می فهمد
بخدا یزدِ دل ِ من ، به لبت دل داده
طعم گیرایی قطاب ، مرا می فهمد
بر کویر دل من خیمه نزن اینگونه
حسرت خشکی تالاب ، مرا می فهمد
سجده ها کرده “پرستش” به دو چشمان تو و
قصه ی مسجد و محراب ، مرا می فهمد
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۴.۲۲
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران