فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 14 آذر 1403

پایگاه خبری شاعر

در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را

در چـرخ کن چـو عیسی زین جـا رخ طلب راو آنـجــا درســت گـردان پــیـونـد ابــن و اب راگـویـا شـود پــیـاپـی بــا دل مـسـیـح جـانـتچـون مـریم ار بـبـنـدی…

در چـرخ کن چـو عیسی زین جـا رخ طلب راو آنـجــا درســت گـردان پــیـونـد ابــن و اب را
گـویـا شـود پــیـاپـی بــا دل مـسـیـح جـانـتچـون مـریم ار بـبـنـدی روزی دو کـام و لـب را
با چشم تو چو گردی رطل اللسان به یادشاز چـوب خـشـک بـرخـود ریزان کـنی رطـب را
خـواهی کـه جـاودانـت بـاشـد تـصـرف اینجـااز خـویشـتـن جـدا دار این شـهوت و غضب را
داری دلی چـو کـعـبـه و ز جـهل و از ضـلالتدر کـعـبـه مـی گـذاری بـوجـهـل و بـولـهـب را
ای تن، چو دل بـه خوبـان دادی و من نگفتمبــر مـاهـتـاب خـواهـی افـکـنـد ایـن قـصـب را
دل رای حــقـه بــازی زد بــر دهـان تــنـگـشما عرضه بر که داریم این عشق بوالعجب را؟
گـفـتـم: مـگـر بــه پـایـان آیـد شـب فـراقـشدر شـهر عـاشـقـان خـود پـایان نبـود شـب را
ای اوحدی، چو رویش دیدی بـلا همی کشچـون انـگـبـین تـو خـوردی تـاوان نـبـود تـب را

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج