فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

در باغ چون بالای تو سروی ندیدم راستی

در بــاغ چـون بــالـای تـو سـروی نـدیـدم راسـتـیبنشین که آشوب از جهان برخاست چون برخاستیچـون عدل سلطان جـهان کیخـسرو خـسرو نشانعـالـم بــروی دلـسـتــا…

در بــاغ چـون بــالـای تـو سـروی نـدیـدم راسـتـیبنشین که آشوب از جهان برخاست چون برخاستی
چـون عدل سلطان جـهان کیخـسرو خـسرو نشانعـالـم بــروی دلـسـتــان چـون گـلـسـتــان آراسـتـی
ای ســاعـد سـیـمـیـن تــو خــون دل مـا ریـخــتــهگــر دعــوی قــتــلــم کــنــی داری گــوا در آســتــی
بـر چـیـنـیـان آشـفـتـه هـنـدوی تـو از شـوریـدگـیدر جــادوان پــیــوســتــه ابــروی تــو از نــاراســتــی
روی چــو مـه آراسـتــی زلـف سـیـه پــیـراسـتــیویـن شـخــص زار زرد را از مـهـر چــون بــرکـاسـتــی
در تاب می شد جان مه چون چهره می افروختیتاریک می شد چشم شب چون طره می پـیراستی
خواجـو گر از مهر رخت آتـش پـرستـی پـیشه کردچـون پـرده بـگشـودی ز رخ عذر گناهش خـواسـتـی

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج