در بــاغ چـون بــالـای تـو سـروی نـدیـدم راسـتـیبنشین که آشوب از جهان برخاست چون برخاستیچـون عدل سلطان جـهان کیخـسرو خـسرو نشانعـالـم بــروی دلـسـتــا…
در بــاغ چـون بــالـای تـو سـروی نـدیـدم راسـتـی | بنشین که آشوب از جهان برخاست چون برخاستی |
چـون عدل سلطان جـهان کیخـسرو خـسرو نشان | عـالـم بــروی دلـسـتــان چـون گـلـسـتــان آراسـتـی |
ای ســاعـد سـیـمـیـن تــو خــون دل مـا ریـخــتــه | گــر دعــوی قــتــلــم کــنــی داری گــوا در آســتــی |
بـر چـیـنـیـان آشـفـتـه هـنـدوی تـو از شـوریـدگـی | در جــادوان پــیــوســتــه ابــروی تــو از نــاراســتــی |
روی چــو مـه آراسـتــی زلـف سـیـه پــیـراسـتــی | ویـن شـخــص زار زرد را از مـهـر چــون بــرکـاسـتــی |
در تاب می شد جان مه چون چهره می افروختی | تاریک می شد چشم شب چون طره می پـیراستی |
خواجـو گر از مهر رخت آتـش پـرستـی پـیشه کرد | چـون پـرده بـگشـودی ز رخ عذر گناهش خـواسـتـی |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج