جرعه ای از لب شیرین تو آمد به لبم
بوسه ات برد تمام غم هر روز و شبم
هر چه گویم که سیراب نما جان مرا
گفت کافیست،همین هم ببرد تاب و تبم
به که گویم که بیمار دل خویش شدم
همه گویند هوس بوده و من بی ادبم
دلبرم ناز نگاهت ببرد هوش مرا
عاشقت هستم و این نیز بماند لقبم
همه رفتند پی عشق و رسیدند به آن
وامصیبت،از این قافله هم من عقبم
داوود محمدکیا
شاعر داوود محمدکیا
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو