از همان روزی که ایزد نقشۀ تن را کشید
از همان روزی که دل را نیمۀ چپ آفرید
از همان روزی که آدم قلب حوا را شکست
واژۀ “غم” لای فرهنگ زمین جایی گزید
تک درخت زندگی کم کم شکوفا میشد و…
سیب طغیان و جنایت داشت کم کم میرسید
آدمی آمد گل احساس را در هم شکست
جز زچشم کینه از دور و برش چیزی ندید
آمد آنکه بر خلاف گفتههای خالقش
با دهان میبیند و با چشم میگوید چه دید ؟!
آنکه من امیدوارم تا خدایش بعد از این
دل نگنجاند به تن گر نقشۀ تن را کشید
از همان روزی که دل را نیمۀ چپ آفرید
از همان روزی که آدم قلب حوا را شکست
واژۀ “غم” لای فرهنگ زمین جایی گزید
تک درخت زندگی کم کم شکوفا میشد و…
سیب طغیان و جنایت داشت کم کم میرسید
آدمی آمد گل احساس را در هم شکست
جز زچشم کینه از دور و برش چیزی ندید
آمد آنکه بر خلاف گفتههای خالقش
با دهان میبیند و با چشم میگوید چه دید ؟!
آنکه من امیدوارم تا خدایش بعد از این
دل نگنجاند به تن گر نقشۀ تن را کشید
شاعر داود صفدریان
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو