کمال حسینیان
خنده هایت در کشاکش با غمِ پنهانی ام
گه رهایم می کند گاهی چنین زندانی ام
یا فـرازم می برد یا در فـرود غصّـــه ها
ابریِ حالـم ببین در این شبِ بارانی ام
واپسین شبهای تنهایی چه بیرحمانه زد
آتشی بر تار و پودم عاشقی بحرانی ام
خسته در قربانگه دل های مفتون مانده ام
باده ی وصــلی بده آنگه بکن قربانی ام
غم به غم هایم بیافزا چون دماوند غمی
لایه لایه دردِ سینه قلّه ی فوقانی ام
همچو برگِ زردم و منفور هر باغی شدم
سردی برفت کفن شد قسمت و ارزانی ام
بستـــر هامونم و صد ها تَرَک بر خاطــرم
ای اَرس حیرت نکن بر این همه حیرانی ام
تا نگاهت پرتو افشان گشته بر ارگِ دلم
مانده نخلستانِ بم در گوشۀ ویرانی ام
می شود آیا قرارِ تازه ای امضاء کنیم؟
یک تبسم،در عوض جانِ«حزین»بستانی ام
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران