وای بر من ،بغض جان بر تن نشست
هادی تیری شدم تا زهرآن بر من نشست
روزگاری بال بودم بر تن مرغ سحر
حال پر یا تاج سر هستم کنون برتن نشست
صید کردند جسم نازو کنده شد پرهای تن
بغض تن تیری شدو بر جان شیرینم نشست
من پری بودم به جسم مرغک نیکو سرشت
سر نوشت اینگونه بر کرسی بخت من نشست
نک من بی وزن شدم بازیچه صید بلا
تا نشینم بر تن خویش از قضا باید نشست
هرکه بر خود کرجفا ،تیر بلای خویش شد
همچو پر همراه تیرآخر به جان کس نشست
روتو آدینه مشو چون پر به جان خویش تیر
قدر خویشتن را بدان آرامتربایدنشست
شاعر : آدینه
هادی تیری شدم تا زهرآن بر من نشست
روزگاری بال بودم بر تن مرغ سحر
حال پر یا تاج سر هستم کنون برتن نشست
صید کردند جسم نازو کنده شد پرهای تن
بغض تن تیری شدو بر جان شیرینم نشست
من پری بودم به جسم مرغک نیکو سرشت
سر نوشت اینگونه بر کرسی بخت من نشست
نک من بی وزن شدم بازیچه صید بلا
تا نشینم بر تن خویش از قضا باید نشست
هرکه بر خود کرجفا ،تیر بلای خویش شد
همچو پر همراه تیرآخر به جان کس نشست
روتو آدینه مشو چون پر به جان خویش تیر
قدر خویشتن را بدان آرامتربایدنشست
شاعر : آدینه
شاعر خداداد آدینه
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو