خدابخش صفادل
.فرزندعلی،متولد 1332،زادگاه نیشابور،خراسان رضوی،همشهری خیام وعطارنیشابوری،کارشناس زبان وادبیات فارسی،دبیرانجمن ادبی رابعه، معلم ادبیات.
مولف کتاب های :
1-شاعر نبودم چشم هایت شاعرم کرد”مجموعه شعر1382″نشرسخن گستر،مشهد.
2-فصل های خالی از کبوتر”گزیده شعرامروزنیشابور1383″نشرسخن گستر،مشهد.
3-آبی های لال”مجموعه شعر1386″ نشرسخن گستر،مشهد.
4-ملکوت هفتم،برگردان سخنانی ازامام موسی کاظم ع به رباعی1386″
5-باران را از سر سطر بنویس”مجموعه شعر”1391،نشرفصل پنجم،تهران.
خدابخش صفادل،با راه اندازی وبر گزاری انجمن های ادبی در نیشابور، به ویژه انجمن ادبی رابعه،به پرورش شاعران وبروز توانمندی های ادبی جوانان این مرزو بوم پرداخت.شاعران بسیاری از انجمن ادبی رابعه،به جامعه ادبی کشور معرفی شده اند.
از ماندگار ترین آثار او، سرود بومی ویژه نیشابور است که در آغاز هر همایشی در نیشابور پس از سرود ملي پخش می شود . این سرود با آهنگ سازی استاد بیان آماده و ساخته شده است.
آثارخدابخش صفادل در بیش از صد و پنجاه جشنواره و همايش و شب شعر، راه يافته است و در بسياري از این جشنواره ها از برگزیده ها بوده است .
بیش از پانصد نام ایرانی وپارسی را به نظم درآورده است.
سهمگین ترین رخداد زندگی او :
در 29 بهمن 1382، حادثه انفجار قطار در نیشابور رخ می دهد . فرزند او آتش نشان شهید مهدی صفادل در هنگام نبرد با آتش، ناجوانمردانه و مظلومانه به شهادت می رسد .
درست فاصله ای چند تا محرم بود قطار آمد و بارش بساط ماتم بود
فصل باران خیز»
نذر چشمت می کنم این شعر شورانگیز را
برگ سبزی فرض کن این هدیه ی ناچیز را
خشک سالی می وزد این روزها از هر طرف
ان یکادی لازم است این باغ حاصل خیز را
می شود از ذهن نیشابور روزی پاک کرد،
بعد چندین قرن آیا قصّه ی چنگیز را؟!
درد را با پنجه های« باربد» باید سرود
بلکه آسان تر کند جان دادن شبدیز را
پشت گرمم کن به فروردین چشمانت، مگر
بشکنم یک روز درهم، نخوت پاییز را
پیش پایت با تمام خویش زانو می زنم
تا نگیری از کویر این فصل باران خیز را
«شمس» اگر مهتاب رویت را ببیند لحظه ای
نذر نیشابور چشمت می کند تبریز را
خویشتن داری مخواه از من، خدا را همتی
تا براندازم مگر این شیوه ی پرهیز را
شهر را با چشم هایت فتنه باران می کنی
نیست جز تسلیم راهی، این دو سحرآمیز را
#خدابخش_صفادل_نیشابور
آشوب گيسوان تو …
بايد هزار صخره بگريد به حال من
با اين پلنگ پير چه كردي غزال من!
حالا كه شانه هاي تو را گريه مي كنم
خود را كنار مي كشي از دست و بال من
آشوب گيسوان تو در باد ديدني است
هستند اگر چه باعث رنج و ملال من
اعصاب شعر هاي مرا خرد مي كني
وقتي نمي رسد به تو حتي خيال من
باراني تمام غزل هايم از شما
آن چشم هاي ساده و معصوم مال من
خود را براي چيدنت آماده كرده ام
هر چند دير مي رسي اي سيب كال من
«مي جويمت چنانكه لب تشنه آب را »
هرگز مباد كم شود از شور و حال من
تا موليان چشم تو راهي نمانده است
امروز خوب آمده شيراز فال من
#خدابخش_صفادل_نیشابور
«فصل های ارديبهشتي»
با من كه هستي هيچ چيزي كم ندارم
دنيا اگر با من نسازد غم ندارم
شور غزل هاي مرا چشم تو كافي است
هيچ آرزويي جز تو در عالم ندارم
بگذار هر كس هر چه مي خواهد بگويد
كاري به كار عالم و آدم ندارم
تقدير چونان ارگ بم ويرانه ام كرد
دل شوره هاي كمتري از بم ندارم!
اين روزها جز دست هاي مهربانت
اين زخم هاي كهنه را مرهم ندارم
با اين حساب آيينه ي دل تنگي ام را
جز چشم هاي ساده ات محرم ندارم
از هيبت عشق است مي لرزم، مپندار
در عاشقي دست و دلي محكم ندارم
هر چند هر گل رنگ و بويي خاص دارد
ميلي به آن ها جز گل مريم ندارم
هر پنج فصل دامن ات ارديبهشتي است
با من كه هستي هيچ چيزی كم ندارم.
#خدابخش_صفادل_نیشابور