فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

حکایت (٥)

تنی چند از روندگان متفق سیاحت بودند و شریک رنج و راحت خواستم تا مرافقت کنم موافقت نکردند. گفتم: از کرم اخلاق بزرگان بدیعست روی از مصاحبت مسکینان تافتن…

تنی چند از روندگان متفق سیاحت بودند و شریک رنج و راحت خواستم تا مرافقت کنم موافقت نکردند. گفتم: از کرم اخلاق بزرگان بدیعست روی از مصاحبت مسکینان تافتن و فایده دریغ داشتن که من در نفس خویش این قدر قوت و سرعت می شناسم که در خدمت مردان یار شاطر باشم نه بار خاطر
ان لـــم اکـــن راکـــب الـــمــواشـــیاســعـی لـکـم حــامـل الـغـواشــی
یکی ازان میان گفت: ازین سخن که شنیدی دل تنگ مدار که درین روزها دزدی بصورت درویشان برآمد و خود را در سلک صحبت ما منتظم کرد
چـه دانند مردم کـه در جـامه کـیسـتنویسـنده داند کـه در نامه چـیسـت
و از آنجا که سلامت حال درویشانست گمان فضولش نبردند و بیاری قبولش کردند
صــورت حـــال عــارفــان دلــق اســتاین قدر بس که روی در خلق است
در عمل کوش و هر چه خواهی پوشتــاج بــر ســر نـه و عـلـم بــر دوش
تــرک دنـیـا و شـهـوتــســت و هـوسپـارسـائی، نـه تـرک جـامـه و بــس
در کــــژاگــــنـــد مـــرد بــــایـــد بــــودبـر مخـنث سـلاح جـنگ چـه سـود؟
روزی تا بشب رفته بودیم و شبانگه بپای حصاری خفته که دزد بی توفیق ابریق رفیق برداشت که بطهارت میروم و بغارت میرفت
پــارســا بــیـن کـه خــرقــه دربــرکــردجــامــه کــعــبــه را جــل خــر کــرد
چندانکه از نظر درویشان غایب شد ببرجی بررفت و درجی بدزدید. تا روز روشن شد آن تاریک رای مبلغی راه رفته بود و رفیقان بیگناه خفته.
بامدادان همه را بقلعه درآوردند و بزندان کردند. از آن تاریخ ترک صحبت گفتیم و طریق عزلت گرفتیم که السلامة فی الوحدة
چـو از قـومی یکـی بـی دانشـی کـردنـه کــه را مـنـزلــت مـانـد نـه مـه را
شـنیدسـتـی که گاوی در عـلف خـواربـــیـــالـــایــد هـــمـــه گـــاوان ده را
گفتم: سپاس و منت خدایرا که از برکت درویشان محروم نماندم. اگر چه بصورت از صحبت وحید افتادم بدین حکایت مستفید گشتم و امثال مرا همه عمر، این نصیحت بکار آید
بــیـک نـاتــراشــیـده در مـجــلــســیبــرنـجــد دل هـوشـمـنـدان بــسـی
اگــر بــرکــه ای پــر کــنـنـد از گــلــابسـگـی در وی افـتـد کـند مـنجـلـاب

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج