پارسائی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و بهیچ دارو به نمیشد. مدتها در آن رنجور بود و همچنان شکر خدای عزوجل میگفت که به مصیبتی گرفتارم نه به معص…
پارسائی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و بهیچ دارو به نمیشد. مدتها در آن رنجور بود و همچنان شکر خدای عزوجل میگفت که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی | |
گـر مـرا زار بـکـشـتـن دهـد آن یـار عـزیز | تا نگوئی که درآن دم غم جانم باشد |
گویم از بنده مسکین چه گنه شد صادر | کو دل آزرده شد از من غم آنم بـاشد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج