فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 2 اردیبهشت 1404

پایگاه خبری شاعر

حکایت دهقان در لشکر سلطان

رئیـس دهـی بــا پــســر در رهـیگـذشـتـند بـر قـلب شـاهنشـهیپـسـر چـاوشـان دیـد و تـیغ و تـبـرقـبــاهـای اطــلـس، کـمـرهـای زریــلــان کــمــانــدار نـ…

رئیـس دهـی بــا پــســر در رهـی گـذشـتـند بـر قـلب شـاهنشـهی
پـسـر چـاوشـان دیـد و تـیغ و تـبـر قـبــاهـای اطــلـس، کـمـرهـای زر
یــلــان کــمــانــدار نــخــچــیــر زن غــلـامـان تــرکــش کــش تــیـرزن
یـکـی در بــرش پــرنـیـانـی قــبــاه یکی بـر سـرش خـسـروانی کـلاه
پـسر کان همه شوکت و پـایه دید پــدر را بــه غــایـت فـرومـایـه دیـد
که حالش بگردید و رنگش بـریخت ز هیبـت بـه پـیغوله ای در گریخت
پـسـر گـفـتـش آخـر بــزرگ دهـی بـه سـرداری از سـر بـزرگان مهی
چه بـودت که بـبـریدی از جان امید بـلـرزیدی از بـاد هـیبـت چـو بـید؟
بـلـی، گـفـت سـالـار و فـرماندهم ولـی عـزتـم هـسـت تــا در دهـم
بــزرگـان ازان دهـشــت آلـوده انـد کــه در بــارگــاه مـلــک بــوده انـد
تو، ای بی خبر، همچنان در دهی که بر خویشتن منصبی می نهی
نــگــفــتــنــد حــرفــی زبــان آوران کـه سـعـدی مثـالـی نگـوید بـر آن
***
مگر دیده بـاشـی که در بـاغ و راغ بـتابـد به شب کرمکی چون چراغ
یکی گفتـش ای کرمک شـب فروز چه بـودت که بیرون نیایی به روز؟
بـبـیـن کآتـشـی کـرمـک خـاک زاد جـواب از سـر روشـنـایـی چـه داد
که من روز و شب جز بـه صحرانیم ولـی پـیـش خـورشـیـد پـیـدا نـیم

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج
آخرین اخبار شعر و ادبیات