پایگاه خبری شاعر – زهره مظفریپور، نویسنده، محقق و پژوهشگر ادبی: شیخ عطار در ادامه «منطقالطیر» از پرندهای به نام «باز» سخن میگوید که خود را آماده کرده و ریاضت کشیده تا در صورت برقراری ارتباط با شاه، بتواند به بهترین نحو به پادشاه خدمت کند. این پرنده درباره شوق و آرزوی خود برای خدمت به پادشاه صحبت میکند و هدهد به عظمت تنها بودن سیمرغ اشاره میکند و میگوید که پادشاهی که همتایی نداشته باشد واقعیتر و شایستهتر است او همچنین به خطرات نزدیکی به شاهان اشاره میکند و توصیه میکند که از آنان باید دوری جست. عطار شیرین سخن اینگونه بیان میدارد که:
باز پیش جمع آمد سرفراز
کرد از سر معالی پرده باز
سینه ی کرد از سپهداری خویش
لاف میزد از کله داری خویش
باز با حال سر فرازی، سربلندی و غرور خاصی جلو آمد و در مقابل پرندگان شروع به ابراز وجود کرد و از دلاوریهای خویش سخن گفت و لاف زد و سخنهای بیهوده بسیار گفت سپس خود را اینگونه معرفی کرد:
گفت من از شوق دست شهریار
چشم بر بستم ز خلق روزگار
چشم از آن بگرفتهام زیر کلاه
تا رسد پایم به دست پادشاه
باز گفت که من به خاطر شوق و اشتیاقم به پادشاه چشمانم را از این مردم بستم و زیر کلاه چشمم را پنهان کردم تا بتوانم به پای مقام و موقعیت پادشاه برسم (اشاره به اینکه سربازان جهت تعظیم کلاه بر سر میگذاشتند) باز ادامه میدهد و از ریاضتها و سختیهایش برای رسیدن به مقام قرب پادشاه بیان میدارد:
در ادب خود را بسی پروردهام
همچو مرتاضان ریاضت کردهام
او بیان میدارد که به خاطر ریاضتها مثل مرتاضان (افرادی که با تمرین و سختی به رشد و تکامل دست یافتهاند) بسیار سختی کشیده فقط به یک دلیل و آن دلیل این است که اگر روزی او را به خدمت پادشاه ببرند از آداب و رسوم آن آگاه باشد:
تا اگر روزی بر شاهم برند
از رسوم خدمت آگاهم برند
به همین دلیل بهانهاش برای رسیدن به سیمرغ را بیان میدارد و میگوید که نمیتواند به دنبال سیمرغ برود:
من کجا سیمرغ را بینم بخواب
چون کنم بیهوده روی او شتاب
و میگوید وقتی که من هیچ همراهی برای حمایت ندارم پس به خاطر خودم مقام بلندی را برای خودم ایجاد میکنم و به درگاه شاه افتخار میکنم:
چون ندارم رهرویی را پایگاه
سر فرازی میکنم بر دست شاه
من اگر شایسته سلطان شوم
به که در وادی بی پایان شوم
«باز» بیان میدارد که اگر به مقام و سلطنت برسم بهتر است که در راهی بی پایان و بینهایت قرار بگیرم او میگوید که من میخواهم خوشی و شادیم را در کنار بزرگی مثل شاه عمر تجربه کنم بنابراین گاهی منتظر او هستم و گاهی در آرزویش به جستجو میروم:
روی آن دارم که من بر روی شاه
عمر بگذارم خوشی این جایگاه
گاه شه را انتظاری میکنم
گاه در شوقش شکاری میکنم
هدهد که سخنان باز را شنید او را نصیحت کرد و گفت:
هدهدش گفت ای به صورت مانده باز
از صفت دور و به صورت مانده باز
شاه را در ملک اگر همتا بود
پادشاهی کی بر او زیبا بود؟
هدهد به او گفت ای کسی که همواره از ویژگیهای خود دور افتادهای و شگفتیهای ظاهرت تو را به یاد نیاورده است، اگر در سرزمین پادشاهی همتایی برای شاه وجود داشته باشد چگونه میتواند سلطنت او زیبا و دلنشین باشد؟ هدهد به او میگوید که:
سلطنت را نیست چون سیمرغ کس
زان که بیهمتا به شاهی اوست و بس
شاه نبود آنکه در هر کشوری
سازد او از خود ز بی مغزی سری
هدهد میگوید که سلطنت مانند سیمرغ هیچکس دیگری ندارد زیرا او تنها و بیهمتاست و تنها خودش شایسته پادشاهی است و شاهی که در هر سرزمینی تنها به خاطر نادانی اش سردمداری میکند در حقیقت شاه واقعی نیست پس هدهد ویژگیهای شاه واقعی را بیان میدارد و میگوید که:
شاه آن باشد که همتا نبودش
جز وفا وجز مدارا نبودش
شاه دنیا گر وفاداری کند
یک زمان دیگر گرفتاری کند
هر که باشد بس بیش او نزدیکتر
کار او بیشک بود تاریکتر
آری شاه واقعی کسی است که جز وفاداری و نرمخویی چیزی شایستهاش نیست و هیچکس نمیتواند همتای او باشد و اگر پادشاه دنیا به وفاداری و صداقت رفتار کند در نهایت ممکن است دوباره به دردسر و مشکل بیفتد. هدهد پند و هشدار میدهد که هر کسی در نزد او نزدیکتر باشد کارش به یقین تیرهتر و دشوارتر خواهد بود:
شاه دنیا فیالمثل چون آتش است
دور باش از وی که دوری زو خوش است
هدهد میگوید که پادشاه جهان مانند آتش است از او دوری کن زیرا فاصله گرفتن از او بهتر و خوشایندتر است:
زان بود در پیش شاهان دور باش
کی شده نزدیک شاهان دور باش
آخرین هشدار هدهد به باز این است که از دوری با پادشاهان آگاه باش زیرا نزدیکی به آنها ممکن است عواقب ناخوشایندی به همراه داشته باشد.
منبع : ایبنا